مریم - چند حرف زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم...

بسم الله الرحمن الرحیم...


در دلم شوق وصال تو چه غوغا کرده
دیده را اشک فراقت همه دریا کرده

آنکه چشم از همه اغیار به لطفت بر بست
چشم بر طلعت نورانی تو واکرده

بر دل آل نبی آنچه غم آمد هموار
همه بر قلب تو ای مونس جان جا کرده

با دل غمزده ات, کرده شرار اندوه
آنچه آتش به در خانه ای زهرا کرده

خبری نیست مرا از تو وکویت, افسوس
حبذا آنکه سر کوی تو مأوا کرده

سخت بر منتظرانت گذرد گر شنوند
که خدا امر تو موکول به فردا کرده

ملتجی سر به هوا نیست ولی حیران است
شوق دیدار تواش واله وشیدا کرده


منتظران ظهور

از من داری و آنقدر مشتاق تر از من چشم براه تو بوده و هستن که شرم می کنم خود را از شمار منتظرانت بدانم اما پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو بجان آمد وقت است که باز آیی


دلتنگیهای خودم رو برای چه کسی زمزمه کنم و آرامش را در طلوع کدامین شهر بیابم و به چه بهانه ای غرور نفسهایم را بشکنم کاش تو بیایی ای بهترین یا مهدی ادرکنی



بوی عطر یاس دارد جمعه ها وعده دیدار دارد جمعه ها جمعه ها بر عاشقان آدینه است وعده گاه عاشقان آدینه است جمعه ها دل یاد دلبر می کند نغمه یا بن الحسن سر میکند



صلوات


بهترین دوست

بهترین دوست
پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید
چندتا دوست داری؟
گفتم چرا بگم ده یا بیست تا ...
جواب دادم فقط چند تایی
پیرمرد آهسته و به سختی برخاست
و در حالیکه سرش را تکان می داد گفت:
تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری
ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن
خیلی چیزها هست که تو نمیدونی
دوست فقط اون کسی نیست که
تو بهش سلام می کنی
دوست دستی است که تو را از تاریکی
و نا امیدی بیرون میکشد
درست هنگامی دیگرانی که تو آنها را دوست
می نامی سعی دارند تو را به درون آن بکشند
دوست حقیقی کسی است
که نمی تونه تو رو رها کنه
صدایی که نام تو رو زنده نگه می داره
حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند
اما بیشتر از همه دوست یک قلب است
یک دیوار محکم و قوی
در ژرفای قلب انسان ها
جایی که عمیقترین عشق ها از آنجا می اید!
پس به آنچه می گویی خوب فکر کن
زیرا تمام حرفهایم حقیقت است
و فرزندم یکبار دیگر جواب بده
چند تا دوست داری؟

به نظاره اسمان رفته بودم

به نظاره آسمان رفته بودم ؛
گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن ،
مرغان الماس پر
ستارگان زیبا و خاموش ،
تک تک از غیب سر می زنند و دسته دسته
به بازی افسون کاری شنا می کنند .
آن شب نیز ماه با تلالؤ پر شکوهش
که تنها لبخند نوازشی است
که طبیعت بر چهره ی نفرین شدگان کویر می نوازد ،
از راه رسید و گل های الماس شکفتند
و قندیل زیبای پروین ؛ که هر شب ،
دست ناپیدای الهه ای آن را از گوشه ی آسمان ،
آرام آرام به گوشه ای دیگر می برد ، سر زد .
و آن جاده ی روشن و خیال انگیزی که
گویی یک راست به ابدیت می پیوندد!
(دکتر علی شریعتی)


زندگی و مرگ

زندگی از مرگ پدید می آید،
برای آنکه گندم بروید،
باید که دانه بذر نابود شود،
هیچگاه کسی بدون عبور از میان آتش رنج بلند نشده است،
هیچکس نمی تواند از این قاعده بگریزد،
ترقی چیزی جز تزکیه رنج با اجتناب از رنج دادن نیست،
هر قدر رنج پاکتر باشد
ترقی والاتر است،
عدم زور همان
رنج خودآگاه است،
من به خود اجازه داده ام که قانون کهن
فدا کردن خویش
یعنی قانون رنج را
به ملت هند
عرضه کنم…
(گاندی)


هفت جا نفس خویش رو حقیر دیدم

هفت جا، نفس خویش را حقیر دیدم:
نخست، وقتی دیدمش که به پستی تن می داد تا بلندی یابد.
دوم، آن گاه که در برابر از پا افتادگان ،می پرید.
سوم، آن گاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را بر گزید.
چهارم، آن گاه که گناهی مرتکب شد و با یاد آوری این که دیگران نیز همچون او دست به گناه می زنند،خود را دلداری داد.
پنجم، آن گاه که از ناچاری، تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.
ششم، آن گاه که زشتی چهره ای را نکوهـش کرد، حال آن یکی از نقاب های خودش بود.
هفتم، آن گاه که آوای ثنا سر داد و آن را فضیلت پنداشت


گل


با هر جرعه نوشیدنی گلو

همانا انسان در دنیا تخته تیرهای مرگ و ثروتی است دستخوش تاراج مصیبت ها رفتنی و در هر لقمه ای گلو گیر شدنی است و بنده نعمتی به دست نیاورد جز آن نعمتی از دست بدهد و روزی پس ما یاران مرگیم و جان های ما هدف نابودی ها پس به عمرش افزوده نمیگردد جز با کم شدن روزی دیگر چگونه به ماندن جاودانه امیدوارباشم؟ در حالی که گذشت شب و روز بنایی را بالا نبرده جز ان که ان را ویران کرده و به اطراف پراکند


من


<      1   2   3   4   5      >